دست از سرم بردار

دست از سرم بردار زیبای لعنتی ...

حاجی غلامرضاابیوردی

حاج غلامرضاابیوردی یکی ازبزرگان ابیوردی میباشد. ایشان که بیشتربه تجارت مشغول بوده روزی درگردنه ای گرفتاردزدان نابه کارمی شود. میرزامأذون این اتفاق راباغزلی ازحافظ تلفیق داده وبه شکل غزل زیرسروده است. *درراه زدنددزدان حاجی غلامرضارا* درراه زدنددزدان حاجی غلامرضارا دل می رودزدستم صاحب دلان خدارا ناغافل ازکمینگاه ناگه خروش برخاست هات الصبوح هیّوایاایهاالسّکارا هی برجانب حاجی، ششپرزدندوگفتند گرتونمی پسندی، تغییرده قضارا حاجی به عین وذلت، تفسیروعظ می کرد
+ نوشته شده در پنجشنبه 13 مرداد 1401ساعت 19:26 توسط شهره |

محمودنگار

۲/۶،‏ ۲۰:۳۵ محسن بهارلو: 💟💟💟💟💟💟💟💟💟 *دومین عاشقانه از جنس ایل قشقایی...* روایتی از ماجرایی جالب و عاشقانه.. @qashqai_story نام داستان:#نگار_و_محمود نویسنده: #اسماعیل_نعمتی_فارسیمدان #قسمت_اول: در سالهای بسیار دور که قشقایی ها عمدتا بصورت عشایری زندگی میکردند و سکونت دائم بسیار انگشت شمار بود، عشایر تیره ما قشقلاقشان منطقه ای در دل کوه های سربه فلک کشیده گرمسیر بود که سرمای سال را در آنجا به جان میخریدند، البته روزها سرما آنچنان آزارمان نمیداد اما
+ نوشته شده در پنجشنبه 13 مرداد 1401ساعت 19:26 توسط شهره |

هرچه خداخواهدهمان خواهدشد

چندروزی است که درفضای مجازی کلیپی پخش می شو مبنی براینکه طفلی راشخص نامعلومی درنایلون گذاشته و داخل سطل زباله انداخته است. بحمدللّه این طفل رامردم پیداکردند وتحویل بهزیستی دادندوالان حالش خوب ودرصحت سلامتی است برآن شدم تاداستانی ازبزرگان که دردوران بچگی برایمان تعریف می کردندرابنویسم وبرای عزیزان هم وطن بفرستم. *هرچه خداخواهدهمان است* درگذشته های دورپادشاهی بودکه مال فراوان و قصربارگهی باشکوه داشت.
+ نوشته شده در پنجشنبه 13 مرداد 1401ساعت 19:26 توسط شهره |

این نیزبگذرد

*این نیزبگذرد* درزمان های قدیم حاکم ستمگری بودکه به زیردستانش ظلم می کردروزی رهگذری ازدیارحاکم عبورمی کردکه بامنظره عجیبی روبه رومیگردد! حاکم ابزارشخم(خویش) رابه گردن غلام خودانداخته بودوغلام بامشقّت آن رامی کشید. مردرهگذربه غلام می گویدمی خواهم توراازاربابت خریداری کنم وآزادت نمایم تاازاین تیره روزی نجات یابی غلام درجواب می گوید:ای رهگذرازتوممنونم من صبرمی کنم این روزهای سخت هم میگذرد. رهگذرکه دیدغلام اشتیاقی به آزادی نداردراه خودش راادامه می دهدومی رود.
+ نوشته شده در پنجشنبه 13 مرداد 1401ساعت 19:26 توسط شهره |

*این نیزبگذرد* درزمان های قدیم حاکم ستمگری بودکه به زیردستانش ظلم می کردروزی رهگذری ازدیارحاکم عبورمی کردکه بامنظره عجیبی روبه رومیگردد! حاکم ابزارشخم(خویش) رابه گردن غلام خودانداخته بودوغلام بامشقّت آن رامی کشید. مردرهگذربه غلام می گویدمی خواهم توراازاربابت خریداری کنم وآزادت نمایم تاازاین تیره روزی نجات یابی غلام درجواب می گوید:ای رهگذرازتوممنونم من صبرمی کنم این روزهای سخت هم میگذرد. رهگذرکه دیدغلام اشتیاقی به آزادی نداردراه خودش راادامه می دهدومی رود.
+ نوشته شده در پنجشنبه 13 مرداد 1401ساعت 19:26 توسط شهره |

عِلم بهتراست یاحِلم

*عِلم بهتراست یاحِلم* درگذشته های دورکه صمیمیت وعاطفه بین مردم بیشتربودپسربچه ای پدرومادرخودراازدست می دهدیکی ازاهالی روستااورابه فرزندخواندگی قبول می کند. ازطرفی دیگردختربچه ای نیزدرهمان روستاازنعمت پدرمادرمحروم شده بود،یکی دیگرازاهالی روستااورابه دخترخواندگی خودقبول میکند. درشهرهاوروستاهاهمه کس چوپان نبودند، هرکس معمولاتعدادی اندکی بزومیش داشت هرکس که به کوه یادشت می رفت بزومیش خودرادرقبال مزدی مشخص تحویل اومی داد.
+ نوشته شده در پنجشنبه 13 مرداد 1401ساعت 19:26 توسط شهره |

خذاروزی هرکسی رانازل می کند

*خداروزی هرکس رانازل می کند* مردی مستمنددرشهری زندگی می کرد. روزهای مدیدی سرکارنرفته بودهرچقدردنبال کارمی گشت هیچ امیدی حاصل نمی شدازشدت فقرونداری نمی دانست چه کاری بکند. همسرش مدام بااوبحث ودعوی می کرد، ای مردکاری بکن بچه هاگرسنه هستندنانی درسفره نمانده و...... باشنیدن این حرف هارگ غیرت مردبه جوش میامدولی هیچ کاری ازدستش برنمی آمد. روزی ازروزهامردتصمیم میگیردازخانه بیرون رودتادیگرسروصدای زنش راکمتربشنود باوجودنداری هیچ گاه راه دزدی وگدایی راانتخاب نکرده
+ نوشته شده در پنجشنبه 13 مرداد 1401ساعت 19:25 توسط شهره |

دمپخت گوشتی

*دمپخت گوشتی* در سال های نه چندان دور دانش آموختگان دانشسرای عشایری پس از اتمام دوره پنج ساله ابتدایی و یک سال آموزش آموزگاری، حکم و تصدیق آموزگاری را دریافت می کردند و به دیارخود یا نقاطی از سرزمین ایران فرستاده می شدند تا چراغ علم و دانش را در جای جای کشور ایران برافروزند. در همین سال ها تعدادی از آموزگارانی که تازه از دانشسرا فارغ التحصیل شده بودند به یکی از مناطق سقز کردستان فرستاده شدند. آموزگاران ابتدایی که میانگین سنشان به سیزده سال می رسید چنان در
+ نوشته شده در پنجشنبه 13 مرداد 1401ساعت 19:25 توسط شهره |

هنربهترازمال است

*هنربهترازمال است* شاه عباس کبیرازشاهان مقتدرایران زمین بود.شبی شاه درخواب می بیندکه مردی یه چاقوی تیزدردست داردوتَلی ازدنبه گوسفندراخردمی کندوداخل سینی دیگری می اندازدهرچقدردنبه خردمی کندتمام نمی شودوسینی مقابل هم پرنمی شودازطرفی چاقوهم مثل روزاولش تیزوبرنده هست. صبح که ازخواب بیدارمی شودوزیرش رااحضارمی کندتاتعبیراین خواب راپیداکند. وزیرازتعبیرخواب شاه درمانده می شودهیچ کس دردربارپیدانمی شودتاخواب شاه راتعبیرکند.
+ نوشته شده در پنجشنبه 13 مرداد 1401ساعت 19:25 توسط شهره |

حکایتی  از  ادبیات فاخر  ایرانی*

گويند: روزی، زنی كه يتيم دار بود به نزد قائم مقام ، صاحب كتاب منشئآت و وزير محمد شاه آمد و گفت: زنی هستم كه يتيم دارم و غذا برای فرزندان يتيم خويش مي‌خواهم. قائم مقام نام او را پرسيد و آن زن گفت: نامم «مرجمك» است.(مرجمك در ترکی به معنی #عدس است) قائم مقام ، قلم به دست گرفت و نگاشت : انباردار : *ارزنی آمد مرجمك نام، گندمگون، ماش فرستاديم نخود آمد برنجش دهيد كه برنج است.* به این معنے که : اگر زنی گندم گون پیش شما آمد که نامش مرجمک بود ، خود سر نیامده بلکه ما
+ نوشته شده در پنجشنبه 13 مرداد 1401ساعت 19:25 توسط شهره |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 6 7 8 9 صفحه بعد