دست از سرم بردار

دست از سرم بردار زیبای لعنتی ...

ما در هيچ حال قلب هايمان خالي از غم نخواهد شد

ما در هيچ حال قلب هايمان خالي از غم نخواهد شد چرا که غم وديعه يي ست طبيعي که ما را پاک نگه مي دارد انسان هاي بي اندوه به معناي متعالي کلمه هرگز " انسان " نبوده اند و نخواهند بود از اين صافي انسان ساز نترس "نادر ابراهيمي"
+ نوشته شده در پنجشنبه 13 مرداد 1401ساعت 19:25 توسط شهره |

همسفر در اين راه طولاني كه ما بي‌ خبريم ...(نادر ابراهيمي)

همسفر در اين راه طولاني كه ما بي‌خبريم و چون باد مي‌گذرد بگذار خرده اختلاف‌هايمان با هم باقي بماند خواهش مي‌كنم ! مخواه كه يكي شويم ، مطلقا مخواه كه هر چه تو دوست داري ، من همان را ، به همان شدت دوست داشته باشم و هر چه من دوست دارم ، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نيز باشد مخواه كه هر دو يك آواز را بپسنديم يك ساز را ، يك كتاب را ، يك طعم را ، يك رنگ را و يك شيوه نگاه كردن را مخواه كه انتخابمان يكي باشد ، سليقه‌مان يكي و روياهامان يكي هم‌سفر بودن و هم‌هدف
+ نوشته شده در پنجشنبه 13 مرداد 1401ساعت 19:25 توسط شهره |

مردن امر ساده ای ست و از زندگی کردن بسیار آسان تر است

مردن امر ساده اي ست و از زندگي کردن بسيار آسان تر است تمام خفقان مرگ در مقابل يک شک در مقابل يک حرص در مقابل يک ترس در مقابل يک کينه در مقابل يک عشق هيچ است مردن امر ساده اي ست و در مقابل خستگي زندگي چون سفري است که در يک روز تعطيل مي کنيم و و ديگر هرگز باز نمي گرديم "نادر ابراهيمي"
+ نوشته شده در پنجشنبه 13 مرداد 1401ساعت 19:25 توسط شهره |

من هرگز نخواستم از عشق افسانه ای بیافرینم

من هرگز نخواستم از عشق افسانه اي بيافرينم باورکن من مي خواستم که با دوست داشتن زندگي کنم کودکانه و ساده و روستايي من از دوست داشتن فقط لحظه ها را مي خواستم آن لحظه اي که تو را بنام مي ناميدم من هرگز نمي خواستم از عشق برجي بيافرينم مه آلود و غمناک ، با پنجره هاي مسدود و تاريک "نادر ابراهيمي"
+ نوشته شده در پنجشنبه 13 مرداد 1401ساعت 19:25 توسط شهره |

قلب ، مهمانخانه نيست...

قلب ، مهمانخانه نيست که آدم‌ ها بيايند دو سه ساعت يا دو سه روز توي آن بمانند و بعد بروند قلب ، لانه‌ ي گنجشک نيست که در بهار ساخته بشود و در پاييز باد آن را با خودش ببرد قلب ، راستش نمي دانم چيست ؟ اما اين را مي دانم که فقط جاي آدمهاي خيلي خيلي خوب است يک عاشقانه آرام _ نادر ابراهيمي
+ نوشته شده در پنجشنبه 13 مرداد 1401ساعت 19:25 توسط شهره |

آخرين فريب

گر آخرين فريب تو ، اي زندگي نبود اينک هزار بار ، رها کرده بودمت زان پيشتر که باز مرا سوي خودکشي در پيش پاي مرگ ، فدا کرده بودمت هر بار کز تو خواسته ام برکَنم اميد آغوش گرم خويش به رويم گشاده اي دانسته ام که هر چه کني جز فريب نيست اما درين فريب ، فسونها نهاده اي در پشت پرده ، هيچ نداري جز اين فريب ليکن هزار جامه بر اندام او کني چون از ملال روز و شبت خاطرم گرفت او را طلب کني و مرا رام او کني روزي نقاب عشق به رخسار او نهي تا نوري از اميد بتابد به خاطرم روزي
+ نوشته شده در پنجشنبه 13 مرداد 1401ساعت 19:25 توسط شهره |

قلب ویرانه شاعر دکتر افشین یداللهی

“تو” با قلب ویرانه من چه کردی؟ ببین عشق دیوانه من چه کردی در ابریشم عادت آسوده بودم… تو با “بال” پروانه ی من چه کردی؟ ننوشیده از جام چشم تو مستم… خمار است میخانه ی من…چه کردی؟ مگر لایق تکیه دادن نبودم؟ تو با حسرت شانه ی من چه کردی؟ مرا خسته کردی و خود خسته رفتی… سفر کرده ، باخانه ی من چه کردی؟ جهان من از گریه ات خیس باران… تو با سقف کاشانه ی من چه کردی؟ "افشین یداللهی" مرورگر شما از Player ساپورت نمی کند.
+ نوشته شده در پنجشنبه 13 مرداد 1401ساعت 19:25 توسط شهره |

شما که زیبائید تا مردان زیبایی را بستایند

شما که زيبائيد تا مردان زيبايي را بستايند و هر مردي که به راهي مي شتابد جادويي لبخندي از شماست و هر مرد در آزادگي خويش به زنجير زرين عشقي ست پاي بست عشق تان را به ما دهيد شما که عشق تان زندگي ست ! و خشم تان را به دشمنان ما شما که خشم تان مرگ است "احمد شاملو"
+ نوشته شده در پنجشنبه 13 مرداد 1401ساعت 19:25 توسط شهره |

جواني حسرتا با من وداع جاوداني کرد..شهریار

جواني حسرتا با من وداع جاوداني کرد وداع جاوداني حسرتا با من جواني کرد بهار زندگاني طي شد و کرد آفت ايام به من کاري که با سرو و سمن باد خزاني کرد قضاي آسماني بود مشتاقي و مهجوري چه تدبيري توانم با قضاي آسماني کرد شراب ارغواني چاره‌ي رخسار زردم نيست بنازم سيلي گردون که چهره ام ارغواني کرد هنوز از آبشار ديده دامان رشک دريا بود که ما را سينه‌ي آتشفشان آتشفشاني کرد چه بود ار باز مي‌گشتي به روز من توانائي که خود ديدي چها با روزگارم ناتواني کرد جواني کردن اي دل
+ نوشته شده در پنجشنبه 13 مرداد 1401ساعت 19:25 توسط شهره |

در شبی طوفانی به خانه ات یورش آوردند و هر آنچه یادگاری از عشق ...

🌹 ۱۳ مرداد سالروز درگذشت «شیرکو بی‌کس» شاعر آزادی‌خواه و مردمی کُرد است. شیرکو در دوم ماه مهِ ۱۹۴۰ میلادی در شهر «سلیمانیه» کردستان عراق متولد شد و در چهارم اوت ۲۰۱۳ میلادی در کشور سوئد درگذشت. در شبی طوفانی به خانه‌ات یورش آوردند و هر آنچه یادگاری از عشق ما بود به تاراج بردند حلقه، خواب، گردن‌بند النگو، زمزمه، تبسم. در غروبی مه آلود در خیابانی عمومی دوره ات کردند به خاطر شعر من چمدان دستی ات را بردند زمانی که ترا به بند کشیدند نامه و بوسه و عطر و آه و
+ نوشته شده در پنجشنبه 13 مرداد 1401ساعت 19:25 توسط شهره |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 6 7 8 9 صفحه بعد