دست از سرم بردار

دست از سرم بردار زیبای لعنتی ...

جواني حسرتا با من وداع جاوداني کرد..شهریار

جواني حسرتا با من وداع جاوداني کرد وداع جاوداني حسرتا با من جواني کرد بهار زندگاني طي شد و کرد آفت ايام به من کاري که با سرو و سمن باد خزاني کرد قضاي آسماني بود مشتاقي و مهجوري چه تدبيري توانم با قضاي آسماني کرد شراب ارغواني چاره‌ي رخسار زردم نيست بنازم سيلي گردون که چهره ام ارغواني کرد هنوز از آبشار ديده دامان رشک دريا بود که ما را سينه‌ي آتشفشان آتشفشاني کرد چه بود ار باز مي‌گشتي به روز من توانائي که خود ديدي چها با روزگارم ناتواني کرد جواني کردن اي دل
+ نوشته شده در پنجشنبه 13 مرداد 1401ساعت 19:25 توسط شهره |