دست از سرم بردار

دست از سرم بردار زیبای لعنتی ...

آخرين فريب

گر آخرين فريب تو ، اي زندگي نبود اينک هزار بار ، رها کرده بودمت زان پيشتر که باز مرا سوي خودکشي در پيش پاي مرگ ، فدا کرده بودمت هر بار کز تو خواسته ام برکَنم اميد آغوش گرم خويش به رويم گشاده اي دانسته ام که هر چه کني جز فريب نيست اما درين فريب ، فسونها نهاده اي در پشت پرده ، هيچ نداري جز اين فريب ليکن هزار جامه بر اندام او کني چون از ملال روز و شبت خاطرم گرفت او را طلب کني و مرا رام او کني روزي نقاب عشق به رخسار او نهي تا نوري از اميد بتابد به خاطرم روزي
+ نوشته شده در پنجشنبه 13 مرداد 1401ساعت 19:25 توسط شهره |