دست از سرم بردار

دست از سرم بردار زیبای لعنتی ...

روز های طولانی

امروز یکی از سخت ترین روز هایی بود که گذروندم، دیشب که تئاتر رفته بودم حدود ساعت های 11 برگشتم خوابگاه و تا غذا خوردم ساعت 12 ونیم شد و رفتم که بخوابم صبح ساعت 6 و نیم با صدای همیشگی گوشیم از خواب بیدار شدم و رفتم دانشکده در حالی که همه غرق در خواب بودن برای ی لحظه خیلی حسودیم شد از وقتی که رسیدم دانشکده تایم اول 2 ساعت کامل استاد درس داد و تایم بعدی بلافاصله استاد تو راهرو ما رو دید و گفت بیایید سر کلاس و به خاطر تعطیلی هفته آینده گفت باید جبرانی بیایید
+ نوشته شده در پنجشنبه 13 مرداد 1401ساعت 19:25 توسط شهره |