دست از سرم بردار

دست از سرم بردار زیبای لعنتی ...

حکایتی  از  ادبیات فاخر  ایرانی*

گويند: روزی، زنی كه يتيم دار بود به نزد قائم مقام ، صاحب كتاب منشئآت و وزير محمد شاه آمد و گفت: زنی هستم كه يتيم دارم و غذا برای فرزندان يتيم خويش مي‌خواهم. قائم مقام نام او را پرسيد و آن زن گفت: نامم «مرجمك» است.(مرجمك در ترکی به معنی #عدس است) قائم مقام ، قلم به دست گرفت و نگاشت : انباردار : *ارزنی آمد مرجمك نام، گندمگون، ماش فرستاديم نخود آمد برنجش دهيد كه برنج است.* به این معنے که : اگر زنی گندم گون پیش شما آمد که نامش مرجمک بود ، خود سر نیامده بلکه ما
+ نوشته شده در پنجشنبه 13 مرداد 1401ساعت 19:25 توسط شهره |