دست از سرم بردار

دست از سرم بردار زیبای لعنتی ...

خذاروزی هرکسی رانازل می کند

*خداروزی هرکس رانازل می کند* مردی مستمنددرشهری زندگی می کرد. روزهای مدیدی سرکارنرفته بودهرچقدردنبال کارمی گشت هیچ امیدی حاصل نمی شدازشدت فقرونداری نمی دانست چه کاری بکند. همسرش مدام بااوبحث ودعوی می کرد، ای مردکاری بکن بچه هاگرسنه هستندنانی درسفره نمانده و...... باشنیدن این حرف هارگ غیرت مردبه جوش میامدولی هیچ کاری ازدستش برنمی آمد. روزی ازروزهامردتصمیم میگیردازخانه بیرون رودتادیگرسروصدای زنش راکمتربشنود باوجودنداری هیچ گاه راه دزدی وگدایی راانتخاب نکرده
+ نوشته شده در پنجشنبه 13 مرداد 1401ساعت 19:25 توسط شهره |